چَ�رت و�َ پ�َرت´ |
|
نشنیده میگیرم. 1:27 AM - آرش فتاحی - 0 comments
وقتی روزنامه فروش روزنامه ای را که میخواستم تمام کرده بود، افسوس خوردم و به روزنامهفروشی بعدی رفتم. چراغانی ای که لحظهای قبل دیدم، سه رنگ بود. پارکینگمان بوی تعفن میدهد. چون لولههایش گرفته. صدای مادرم اذیتم میکند. برایم فرق میکند در دستشویی، در چه موقعیتی نسبت به سوراخ توالت بایستم. بعضی وقتها چشمانم که باز میشوند، روی بدنم احساس سنگینی میکنم. مثل وزنه. نمیتوانم تکان بخورم. احساس مردهی متحرک بهم دست میدهد. برایم مسلم است که یک دونات، چای و زیرسیگاری را به بهترین نحو روی میز جلو خودم میچینم. در مسلم بودن فکرم شک میکنم. چراغهای ترمز ماشین عقبی قرمزتر میشوند. اتفاقی نیافتاده. خیالم ناراحت است. 1:56 PM - آرش فتاحی - 0 comments |