چَ�رت و�َ پ�َرت´ |
|
کافیست که ضمه را از دایرهء اصوات حذف کنی. آنوقت تمام محاسبات خدا قروقاتی میشوند. کلی میخندیم. با هم. با خدا. به هم. و حتی محاسبات امین فرجودیان. خدا را چه دیدی. چه ندیدی. بدنم میخارد. بخدا دیروز رفتم حمام. به همان خدایی که اگر ضمه را حذف کنی تمام محاسبات او و حتی خود تو قَر و قاتی میشوند. بیایید کمی حرفهای فلسفی بزنیم. خب. حالا قهوه بِخوریم. کلمهء مد نظر، همان مادرتان است. خب حالا ببینیم که در مغزشان چی هست. در مغز همینهایی که هر روز تعدادشان دارد بیشتر میشود. همین هایی که یک قدم با تو فاصله دارند و آن یک قدم خَندق است و یکی دستان تو را از پشت میکشد که مبادا که بپری که خودت را و او را بدبخت کنی و خدا لعنت کند بندگانش را. خاریدن بدن لابد امریست طبیعی. نشان میدهد که هنوز زنده ام. غیر از این خیلی چیزهای دیگر را هم به زور در قالب آن نشان دادنیها میچپاند در حلق و هُلقومت. خوابم میآید. گه در این زندگی که از خوابش بیشتر لذت میبرم تا خودش. و خوابش فانی تر از خودش است. گه در این زندگی که وقتی صحبت از تیمارستان میشود، دلم عین شکلاتهایی که در بچگی فکر میکردم وسع ما هیچوقت آنقدر نیست که بتوانم مثل آن یکی بچه که دارد روی تاب، تاب میخورد، داشته باشمش، میخواهدش. گه در این زندگی. خوبم. عالیم. خالی نیستم. خالخالیم. ارضا نشدم. منظورم دو هفته نیست. منظورم همین "الآن"یست که گذشت. من همیشه کمی زود دستم را رو میکنم. و این تو هستی که کور میخوانی. چون من، منم. این دست من نیست که کمی زود رو شده است. کمی دیر میفهمی. و شاید هیچوقت. با اطمینان. 2:16 PM - آرش فتاحی - 0 comments |