چَ�رت و�َ پ�َرت´


email




اون.من




March 2005
April 2005
May 2005
August 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
August 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
June 2007
September 2007
November 2007
December 2007
March 2009
July 2009
November 2009
March 2010
September 2010
November 2011
January 2012
April 2020


اوضایم آنچنان خوب نیست. میدانی که. منظورم آنچنان است که اگر بود، این حرف را نمیزدم. چیزی آنچنان تر از اینچنین ندارم. چیزی از چیزتری. خب اینجا برای همین است دیگر! کافه با کاف های با ضمه. عکسهایت چیز میشوند ... چیز ... یعنی یکهو ... نورانی تر. میدانی که مزخرف میگویم . در و دیوار. سینه های گردالی. هاها چه با مزه. دلم برای صدای کلاغها در پنج صبح تنگ شده. که نمیدانم چه میخواستند از جان من. مو را بر تنم سیخ تر میکردند. میخ تر. مانند تویله. تویله ای از ماهیچه های بیرون زده. دخترانی اینبار با چشمانی گرد و سینه هایی گرد تر. تویله ای از گوسفندان نرم که پشمهایشان کوتاه نشده. خب میدانی که. تابستان است "آخر".

کافیست که ضمه را از دایرهء اصوات حذف کنی. آنوقت تمام محاسبات خدا قروقاتی میشوند. کلی میخندیم. با هم. با خدا. به هم. و حتی محاسبات امین فرجودیان. خدا را چه دیدی. چه ندیدی.

بدنم میخارد. بخدا دیروز رفتم حمام. به همان خدایی که اگر ضمه را حذف کنی تمام محاسبات او و حتی خود تو قَر و قاتی میشوند.

بیایید کمی حرفهای فلسفی بزنیم. خب. حالا قهوه بِخوریم. کلمهء مد نظر، همان مادرتان است. خب حالا ببینیم که در مغزشان چی هست. در مغز همینهایی که هر روز تعدادشان دارد بیشتر میشود. همین هایی که یک قدم با تو فاصله دارند و آن یک قدم خَندق است و یکی دستان تو را از پشت میکشد که مبادا که بپری که خودت را و او را بدبخت کنی و خدا لعنت کند بندگانش را.

خاریدن بدن لابد امریست طبیعی. نشان میدهد که هنوز زنده ام. غیر از این خیلی چیزهای دیگر را هم به زور در قالب آن نشان دادنیها میچپاند در حلق و هُلقومت.
خوابم میآید.
گه در این زندگی که از خوابش بیشتر لذت میبرم تا خودش.
و خوابش فانی تر از خودش است.
گه در این زندگی که وقتی صحبت از تیمارستان میشود،
دلم عین شکلاتهایی که در بچگی فکر میکردم وسع ما هیچوقت آنقدر نیست که بتوانم مثل آن یکی بچه که دارد روی تاب، تاب میخورد، داشته باشمش،
میخواهدش.
گه در این زندگی.
خوبم.
عالیم.
خالی نیستم.
خالخالیم.

ارضا نشدم.
منظورم دو هفته نیست.
منظورم همین "الآن"یست که گذشت.

من همیشه کمی زود دستم را رو میکنم.
و این تو هستی که کور میخوانی.
چون
من، منم.
این دست من نیست که کمی زود رو شده است.
کمی دیر میفهمی.
و شاید هیچوقت.
با اطمینان.

    2:16 PM - آرش فتاحی - 0 comments


   
-->