چَ�رت و�َ پ�َرت´ |
|
1:46 AM - آرش فتاحی - 1 comments
12:50 PM - آرش فتاحی - 0 comments
به همین سادگی که من هیچ وقت نتوانستم. و هیچ پدرسگی ارضا نشد. نه من. نه اون. سومی هم که بدون شک آمده. 11:37 AM - آرش فتاحی - 0 comments
من یک جُفت کفش خریدهام برای باران و کوه و برف و اینها، که گویا میارزد ٢٩٠ هزار تومان. و البته من با تخفیف خریدم ١٧٠ هزار تومان. حالا من قرار است اینها را بپوشم. من نمیفهمم که اینکه ٢٩٠ هزار تومان زیر پایت باشد، یعنی چه. یعنی برایم دُرُست قابل هضم نیست. یعنی من فکر میکنم که با ٢٩٠ هزار تومان زیر دوتا پا، تو باید بتوانی پرواز کنی. نه. ولی لااقل باید بتوانی یه چند متری بالاتر از زمین راه بروی. یا اینجوری که یک پایت را که محکم میزنی زمین، بروی هوا و یه کمی آنطرفتر بیایی پایین. مثلا آن کفشهایی که در کودکی بهشان فکر میکردیم که از زیرشان آتیش در میآمد که برویم هوا، میتوانند بیارزند ٢٩٠ هزار تومان. یا مثلا ٤٠٠ هزار تومان. حالا نمیدانم که بهتر بود با آن ١٧٠ هزار تومان ٢٤ بار قهوهی کافه رئیس میخوردم (یا حدود ١٤ بار قهوه با کیک کافه رئیس)؛ که قهوهی کافه رئیس نخورده از این دنیا نروم، یا که کفشهای ٢٩٠ هزار تومانی میخریدم برای زیر جُفت پام؛ که حتی هوا هم نمیروند. یا شاید اصلن بهتر بود دوازده بار و خوردهای از اینکه عقربهی بنزین ماشینِ گاهی زیرِ پام بعد از چند سال در بالاترین حد خود (یعنی یهکم از اون خط بالاییه هم بالاتر) قرار میگیرد، لذت ببرم. الآنم که کفشها توی جعبهان و منِ مُنگُل نشستهم اینجا و حولهام را هم پیچیدهم دُورِ خودم. یعنی، در راستای صحبتهایی که میکردیم در باب قهوهی کافه رئیس، من فکر میکنم که این حق هر کسی هست که با یک قیمت مناسب، بتواند یه کفشی بخرد که نه اینکه برایش بهشت باشد، ولی خارِ کمرش را هم سرویس نکند. حالا کموکان در این زمینه اُمُّلم که این کدام حقّ هر کسی است؛ نمیدانم حق سیاسیه، اجتماعیه، انسانیه، یا هر کوفتی هست، که بروم یخهی صابحقّش را بگیرم. 12:55 AM - آرش فتاحی - 0 comments |