چَ�رت و�َ پ�َرت´


email




اون.من




March 2005
April 2005
May 2005
August 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
August 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
June 2007
September 2007
November 2007
December 2007
March 2009
July 2009
November 2009
March 2010
September 2010
November 2011
January 2012
April 2020


یک موقعی از امروز ذهنم رفت سراغ ترس‌ها و اضطراب‌هایم. به ترس‌هایم فکر کردم. چند لحظه‌ای همینطور برای خودش سُر می‌خورد. بعد از چند لحظه متوجه شدم من اکثر ترس‌هایم از ناشناخته‌ها نیست. از اینکه مثلا یک اتفاق طبیعی برایم بیفتد. متوجه شدم که انگار بیشتر نگرانی‌هایم از انسان‌هاست. حالا به شکل‌های مختلف. بعضی‌ها را در ذهنم دشمن کرده‌ام. نگرانم بعضی‌های دیگر قضاوتم کنند. می‌ترسم کسی چیزهایی را که پنهان کرده‌ام متوجه شود و سرزنشم کند. نگرانم کسی سرم داد بکشد. می‌ترسم یک وقت آدم‌ها ازم رو برگردانند یا ازم متنفر شوند. نگرانم اگر بدانند چه انسانی هستم،‌ و به چه چیزهایی فکر کرده‌ام و در زندگی‌ام چه کارهایی انجام داده‌ام من را نپذیرند. می‌ترسم گاهی حتی فرصت توضیح دادن نداشته باشم. یک عده را هم که در ذهنم دشمن فرض کرده‌ام و انگار در رقابتی هستم که مبادا آن‌ها دنیا را بگیرند. من امروز متوجه شدم که بخش قابل توجهی از ترسم از انسان‌هاست! و این برایم خیلی عجیب است! من نمی‌خواهم از انسان‌ها بترسم. من فکر می‌کنم -و بنظرم باور دارم- که انسان‌ها دنیا را زیبا می‌کنند. یعنی می‌توانند زیبا کنند. کلا دنیا با این همه انسان جورواجور و این همه توانایی‌ها و ایده‌های مختلف می‌تواند خیلی جای هیجان‌انگیزی برای زندگی باشد. می‌تواند یک همیشه-شهربازی باشد. احتمالا در اینکه من از تعدادی یا از گروهی از انسان‌ها می‌ترسم آن‌ها هم سهمی دارند. من هم سهمی دارم. حتما من هم جزو «آدم‌های ترسناک یا نگران‌کننده‌ی» زندگی عده‌ی دیگری هستم. فکر کردم یک راه این است؛ از امروز تلاش کنم که من انسان ترسناکی برای بقیه نباشم. چطور می‌توانم؟ هاها خیلی سخت است! در واقع انتخاب من در زندگی‌ام این نیست که از انسان‌ها بترسم و انسان‌هایی از من بترسند.

    11:30 AM - آرش فتاحی - 0 comments


   
-->