چَ�رت و�َ پ�َرت´ |
|
9:53 AM - آرش فتاحی - 0 comments
11:30 AM - آرش فتاحی - 0 comments
4:09 PM - آرش فتاحی - 0 comments
1:46 AM - آرش فتاحی - 1 comments
12:50 PM - آرش فتاحی - 0 comments
به همین سادگی که من هیچ وقت نتوانستم. و هیچ پدرسگی ارضا نشد. نه من. نه اون. سومی هم که بدون شک آمده. 11:37 AM - آرش فتاحی - 0 comments
من یک جُفت کفش خریدهام برای باران و کوه و برف و اینها، که گویا میارزد ٢٩٠ هزار تومان. و البته من با تخفیف خریدم ١٧٠ هزار تومان. حالا من قرار است اینها را بپوشم. من نمیفهمم که اینکه ٢٩٠ هزار تومان زیر پایت باشد، یعنی چه. یعنی برایم دُرُست قابل هضم نیست. یعنی من فکر میکنم که با ٢٩٠ هزار تومان زیر دوتا پا، تو باید بتوانی پرواز کنی. نه. ولی لااقل باید بتوانی یه چند متری بالاتر از زمین راه بروی. یا اینجوری که یک پایت را که محکم میزنی زمین، بروی هوا و یه کمی آنطرفتر بیایی پایین. مثلا آن کفشهایی که در کودکی بهشان فکر میکردیم که از زیرشان آتیش در میآمد که برویم هوا، میتوانند بیارزند ٢٩٠ هزار تومان. یا مثلا ٤٠٠ هزار تومان. حالا نمیدانم که بهتر بود با آن ١٧٠ هزار تومان ٢٤ بار قهوهی کافه رئیس میخوردم (یا حدود ١٤ بار قهوه با کیک کافه رئیس)؛ که قهوهی کافه رئیس نخورده از این دنیا نروم، یا که کفشهای ٢٩٠ هزار تومانی میخریدم برای زیر جُفت پام؛ که حتی هوا هم نمیروند. یا شاید اصلن بهتر بود دوازده بار و خوردهای از اینکه عقربهی بنزین ماشینِ گاهی زیرِ پام بعد از چند سال در بالاترین حد خود (یعنی یهکم از اون خط بالاییه هم بالاتر) قرار میگیرد، لذت ببرم. الآنم که کفشها توی جعبهان و منِ مُنگُل نشستهم اینجا و حولهام را هم پیچیدهم دُورِ خودم. یعنی، در راستای صحبتهایی که میکردیم در باب قهوهی کافه رئیس، من فکر میکنم که این حق هر کسی هست که با یک قیمت مناسب، بتواند یه کفشی بخرد که نه اینکه برایش بهشت باشد، ولی خارِ کمرش را هم سرویس نکند. حالا کموکان در این زمینه اُمُّلم که این کدام حقّ هر کسی است؛ نمیدانم حق سیاسیه، اجتماعیه، انسانیه، یا هر کوفتی هست، که بروم یخهی صابحقّش را بگیرم. 12:55 AM - آرش فتاحی - 0 comments
1:02 PM - آرش فتاحی - 0 comments
مثل بچه گربهای میمانم در پارکینگ، که بر خلاف تمام فریادهایش، اشتباهن زیر پای کسی لِه میشود. یکی مورمورش میشود و با خاموش شدن چراغ اتوماتیک، همه چیز تمام است. 5:14 PM - آرش فتاحی - 2 comments همان موقع که میخواستی من را با لگد پرت کنی بیرون. 5:11 PM - آرش فتاحی - 0 comments
6:38 PM - آرش فتاحی - 1 comments
و منی که در لحظه کمی جَو گیرم. و اتفاقی که احتمالا فردا در گروه خواهد افتاد. 2:03 PM - آرش فتاحی - 1 comments
افسردگی وحشتناکم باز هم به سراغم میآید. مالیخولیای ذهنم مرا در خود میبلعد. در همان شیرتوشیر، بدنم را. ناخُنهایم را. صدای نازکم را. قفسههای سینهام را. راهپیمائیهایم را. و تمام روشهای خاکخوردهام را. خداوند مرا با خودش میبرد. من آدم باایمانی هستم. باور کنید.
10:19 AM - آرش فتاحی - 2 comments
آدمایی که میفهمن، یه موقعی تو زندگیشون شوروع میکنن به اشتباه کردن. به گه زدن. از اون موقع زندگیِ من گذشته. شهاب آگاهی، نوبت تواَم میشه. محمد عاقبتی، نوبت تو هم. اگه تا حالا نشده باشه. عاطفه تهرانی، میدونستی دست دادن با یه نامحرم اونقدرا ام ترس نداره. ولی شاید نگاه کردن تو چشماش. حسن معجونی، ترسم از اینه که اونجا که نشستی و به نظر میرسه همه چیو با چشات، خیلی آرووم زیر نظر داری، چیزی که میبینی کمتر از اونی باشه که من تو اون لحظه فکر میکنم میبینی. دائما به کسی احتیاج دارم که گذشتهی فراموش شدمو بهم یادآوری کنه. لذتهای بودنِ تو برای دیگران. 3:09 AM - آرش فتاحی - 0 comments
88/3/16 - 2:05 11:32 AM - آرش فتاحی - 1 comments
3:35 PM - آرش فتاحی - 0 comments
باران میبارد و من زیر چترها گم میشوم. به کج ترین راه ممکن میروم. چشمانم میسوزند. و این کم اهمیت تر از کیکهاییست که وعده شان را به این و آن میدهی. چاقهایشان دوست داشتنی ترند. که با ولع بخورند. با ولع به تو نگاه کنند. چه لذتی دارد رقصیدن جلو چاقها. خودت را در بغلشان بیندازی. و فراموش کنی. چیزهایی را که داشتیم. شمشیرهایم خطهای موازی میکشند. روی شکمم. پشت کمرم. خنجرم را عمود وارد میکنم. به بدنم. به همانجا که آتش میگیرد، تمام بدنت. شکلهای زیادی از تو میسازم. خوبند. فقط حیف که گوشهای تیزی دارند. چیزی در من فرو نمیرود. من چیزی. چیزی در من. چیزی در چیزتری. نفسهای تندم کمی آنطرفتر آرام میگیرند. دو قدم مانده به تخت. خودم را پرت میکنم. زار میزنم. صبح میشود. و همه را از اول دوست میدارم. آنقدر تنها شده ام که هر صندلی ای را که رویش مینشینم گاز میگیرم. فکر نمیکنم و بیرون میریزم. چندین نکتهء علمی را در مورد هرآنچیزی که هست میدانم. از مردها هیچ چیز نمیفهمم. از زنها هم. فریاد میزنم که پازل را بریزند. که بچینمشان. شرط بگذارم. شعر بگویم. چیزی ننویسم. از همهء چیزهایی که میتوانم. بترسم. به پتویم پناه میبردم. از آن هم میترسم. تنهاییم تنم را میخورد. مثل مورچه هایی که مورمورت میکنند. و میجوند. ریز ریز. روی پوستت. تنهاییم مرا میبلعد. و من تنهاییم را. روی صندلی عقب و جلو میروم. به سرعت میدوم. انسانهای اطرافم را نمیبینم. سرم گرم میشود. همه چیز را تصویر میبینم و به درونم سُر میخورم. فراموش میکنم. دو جمله قبل را. حرفهای دیشبم را. و ته ماندهء گذشته هایم را. چترهای بالای سرم مال من نبودند. من زیر باران خیس شدن را دوست دارم. باران میبارد. شاید هم برف. 4:13 PM - آرش فتاحی - 0 comments
و راه حلهايي عجيب تر. که زماني ميفهمم، که اصلا وقتش نيست. اصلا. شايد هيچوقت زمانش نيست. حالا هرچقدر ميخواهي به گوشي موبايلت نگاه کن. بويش کن نازش کن منتظر بمان تا دلت ميخواهد. ميهماني تمام است. بيشتر احساس ميکنم يک بچهء ناخواستهام. همگي بچههاي ناخواسته هستيم. ميروم و سَرَک ميکشم و در آخر به آغوش خودت برميگردم. به آغوش خودم. گاهی لحظات برای اینند که بگذرند و بروند. لازم نیست ازشان عکس بگیری که بمانند. نباید. 12:28 PM - آرش فتاحی - 0 comments
تو فِیک اَش میکنی. و من میشوم. باور میکنم. تلخ است. 1:27 AM - آرش فتاحی - 0 comments
1:56 PM - آرش فتاحی - 0 comments
6:22 AM - آرش فتاحی - 0 comments
شمشادهایم را باد میبرد. و کسی نیست که دست بکشد. به لایه های ظاهریم. که عجیب گولم میزنند این روزها. و مرا به بی راهه میبرند. خواب میبینم. خواب میبینم از تو. از لبانت. و به یاد میآورم که اروتیک فقط خواب است. امتحان میکنم. تک تک نقاط بدنت را. روی تک تک نقاط بدنم. و ناقص ارگاسم میشوم. حتی نمیشوم. لایه های ظاهریم مرا با خود میبرند. چشمانم را. چشمانم، مغزم را. پس گیج میزنم. و تلوتلو خوران در نور قرمز غرق میشوم. تا کس دیگری جای مرا بگیرد. جایی که مال من نبود. کسی طناب بالای شکم و میان دنده های مرا محکم از جلو میکشد. تا من به عقب برگردم. غوطه بخورم. و غرق شوم. نفسم را حبس میکنم. 2:46 PM - آرش فتاحی - 0 comments
از صورت سفیدی که خواب است. کمی آنطرف تر. و خودم را نمیشناسم. گذشت. عقربه از آنجایی که. وتو تنها تکیه داده ای. به تاریکی. لحظه ها را میشناسی. آنها را با تمام وجود حس میکنی. تنت خسته است. لحظه هایی در زندگی تو هستند که به زور تنهاییت را در هلقومت میچپانند. روز متولد شدنت. و همین الآنی که گذشت. و نگاههای احمقانه ات به گوشی موبایلی که برایت شخصیت دارد. عادت کرده ای که به لحظه های نیامده خوشامد بگویی. هیچ راهی برای فرار. لحظه ها را بغل میکنی. بو میکشی. غرق میشوی. چیزی درونت در لایهی بیرونی مهار است. یاد دیافراگم میافتی. و چهرهء خوابیده در ماشین. در حالی که جدولهای راه راه کنار خیابان نزدیک میشوند. شُل مینویسی. بهتر است که قطع کنی، رشتهء افکار ناپخته ات را. در تنهاییت، مردانگیت را فراموش کنی. و بخوابی. بالشتی که او هم دیگر ناز میکند برای بغل شدن را بغل کنی. غنیمت بشماری. ترس از میان سینه هایت، تمام بدنت را فرا میگیرد. و تو مبخوابی. بدون یک قطره اشک. بدون دلخوری. نیازهای غریزی ات را کم کم فراموش میکنی. آنها هم تو را. معاملهء خوبیست. زندگی دست از سرت بر میدارد و تو نفس میکشی. راحت. آخریهایش را. مردُم خوشحالند. مردُم خوشحالند. و این اولین چیزیست که تو را جدا میکند و سوی انگشتان اشاره را به سمت تو میکشد : کثافت. For you say goodbye. Every beauty must die. سیخهای تنم هرچه بیشتر فرو میروند. و تو فریاد میکشی. که مبادا. باطری را در آوردم. صدای تیک تاک لعنتی دوست داشتنی، قطع نمیشود. عوض میشوم. و خودم را نمیشناسم. این افتضاح ترین اتفاق است. میترسم که نتوانم برگردم. میترسم. 5:11 PM - آرش فتاحی - 0 comments
و به هیچ چیز فکر نمیکنم. 2:50 PM - آرش فتاحی - 0 comments چیزهایی در زندگی هستند که میخواهند به شما بگویند. خیلی ساده، در گوشتان . و شما نمیشنوید. آنها فریاد میزنند. و شما فقط صدای درونیه شکمتان را میشنوید که قاروغور میکند. یا ملچ و مُلوچ. زندگی سخت و سفت است. مثل دو ثانیه. مثل دختری که میتواند جلوات ایستاده باشد. صدایت گوشم را کَر میکند. پُر میکند . پُر میکند از پُرکردنیها. در کودکی همیشه دیر میجنبیدم. سالهاست که در خواب سعی میکنم دیر نجنبم. سعی میکنم فریاد بکشم وقتی به پیکنیک رفته ایم و من و آن تنهء درخت تنهاییم و مار میآید. یا وقتی قفلِ در خانه باز میشود و من به تو پناه میآورم و تو فاحشگی میکنی. دیگر دیر نمیجنبم. فقط کُند شده ام. کندتر از آنی که مغز خسته ام بتواند چیزی را تحلیل کند. از دهانم بیرون میریزد. تُف. صدایت را حتی نمیشنوم. اگر من نباشم . اگر من نباشم، چیزهایی هستند که تو هنوز میتوانی از آنها لذت ببری. خودت را به آنها بمالی. پیدا میکنی. پیدا کردنیها همیشه پیدا میشوند. خودت را با آنها ارضاء کنی. منظورم ارضا نیست. تق و لق است دهانهء گشادترین ذهن من در این لحظه. سینتی سایزرهایم. حتی بِیسین سیتی هایم. "مای" ددلی لیتل میهُو . کوفته ام. مثل آب در هاون. و تو بودی که مرا نجات دادی. یغه ام را از پشت گرفتی و کشیدی. داشتم پَرت میشدم. از عقب. و شاید اصلا درهای وجود نداشت. شایدها زیادند. ولشان کن. شب بیشتر از اینکه تاریک باشد، عمیق است. عمیق و نرم. مثل تو. اشتباه نکن لطفا. لااقل اینبار را. تَه ندارد. آسمان. و ستاره ها و ماه نزدیکتر از آنند که فکرش را میکنی. جای من هم به آنها نگاه کن. ماه گرد است. جای من هر کاری دلت خواست بکن. آرامم. فکر کنم دیروز بود که رفتم. هنوز دفنم نکردهاند. من یک احمق افسرده نیستم. ترجیحا هیچکدام. نَرم. سیکرتهایت را به من بگو. سکسهایت را. قیافه هایت را. نگاههایت را. چشمهایت را. نفسهایت را. شمارشان را. سینههایت را. سُستیهایت را. سیگارهایت را. پلکهایت را. درازا و طولت را. پسامدهایت را. همهء پستانداران را. سخت است. میدانم. به درد هیچکداممان نمیخورد. 1:02 PM - آرش فتاحی - 0 comments
از گردی میآید همه چیز. و من درازم. در تابستانهای گرم سر به فلک میکشم. بی خیال، تهی. سرم گاهی به سقف هم میخورد. در حالی که بقیه دارند با هم. منطق الافلاک را شش بار خوانده ام. منطق الطیر را نیز. و بلدم چگونه رفتار کنم. میدانم. با همین هایی که هرروز میبینمشان. مانده ام. در اول راهی که نیست. شاعرم. خب کسشعر هم میگویم. ایرادی وارد نیست. همه میگویند. همهء خوبها را گفته اند. چیزی نمانده. همهء خوبها کپک زده اند. مثل من. مثل تو. مثل سُس قرمزِ توی یخچالمان. که پدرم میخواهد بخورد. پدرم را دوست دارم. جوون آقاییه. آقا و سر بلند. سرش بلند است. ولی دراز نیست. درازها چیزی ندارند جز درازی. چیزی ندارند که از دست بدهند. لابد چیزی هم نیست که بدست بیاورند. یک متر و نیم همه چیز را از بالا میبینند. صرفا همین. صفرا مورچه را. همان سه جملهء اول. چیزی ندارم. نمیدانم چرا هِی تَفتَش میدهم. من اصلا اینکاره نیستم. "ای گور پدرت گالیله." خسته ام. واضح و مُبرهن است. 7:08 AM - آرش فتاحی - 0 comments
کافیست که ضمه را از دایرهء اصوات حذف کنی. آنوقت تمام محاسبات خدا قروقاتی میشوند. کلی میخندیم. با هم. با خدا. به هم. و حتی محاسبات امین فرجودیان. خدا را چه دیدی. چه ندیدی. بدنم میخارد. بخدا دیروز رفتم حمام. به همان خدایی که اگر ضمه را حذف کنی تمام محاسبات او و حتی خود تو قَر و قاتی میشوند. بیایید کمی حرفهای فلسفی بزنیم. خب. حالا قهوه بِخوریم. کلمهء مد نظر، همان مادرتان است. خب حالا ببینیم که در مغزشان چی هست. در مغز همینهایی که هر روز تعدادشان دارد بیشتر میشود. همین هایی که یک قدم با تو فاصله دارند و آن یک قدم خَندق است و یکی دستان تو را از پشت میکشد که مبادا که بپری که خودت را و او را بدبخت کنی و خدا لعنت کند بندگانش را. خاریدن بدن لابد امریست طبیعی. نشان میدهد که هنوز زنده ام. غیر از این خیلی چیزهای دیگر را هم به زور در قالب آن نشان دادنیها میچپاند در حلق و هُلقومت. خوابم میآید. گه در این زندگی که از خوابش بیشتر لذت میبرم تا خودش. و خوابش فانی تر از خودش است. گه در این زندگی که وقتی صحبت از تیمارستان میشود، دلم عین شکلاتهایی که در بچگی فکر میکردم وسع ما هیچوقت آنقدر نیست که بتوانم مثل آن یکی بچه که دارد روی تاب، تاب میخورد، داشته باشمش، میخواهدش. گه در این زندگی. خوبم. عالیم. خالی نیستم. خالخالیم. ارضا نشدم. منظورم دو هفته نیست. منظورم همین "الآن"یست که گذشت. من همیشه کمی زود دستم را رو میکنم. و این تو هستی که کور میخوانی. چون من، منم. این دست من نیست که کمی زود رو شده است. کمی دیر میفهمی. و شاید هیچوقت. با اطمینان. 2:16 PM - آرش فتاحی - 0 comments
خیلی راحتتترم که بمیرم، تا اینکه به ایلی از آدم ثابت کنم که تقصیری نداشتهام. 1:02 PM - آرش فتاحی - 0 comments
مادرم تخیل فوق العاده ای دارد. جدیدا دارم میفهمم. 3:04 PM - آرش فتاحی - 0 comments
این خیلی مهمه که آدم بدونه چیو میدونه و چیو نمیدونه یا چیو چقدر در مورد دونستنش مطمئنه. اینو اکثر آدما نمیدونن. این یه بازی با کلمات نیست. تمام داشته هایم را بر باد میدهم. مرد غمگین است. (بود) بعضی از آدما نمیدونن با زمین زدن من چه قبری واسه خودشون میکنن. ولی من مقاومت میکنم. تا جایی که بتونم. بعضی وقتا واقعا تموم میشه. انرژیم. و من دوست داشتنی. 5:11 AM - آرش فتاحی - 0 comments
برای اینکه کسی وجود داشته باشد که نشانش دهیم که چه کشیدهایم که او هم بکشد؟ هیچوقت راه حلی نیست. 12:27 PM - آرش فتاحی - 0 comments
پشت یه cherokee chief نوشته بود. ps: 2ins+1 8:57 AM - آرش فتاحی - 0 comments
مهم نیست داقون باشم. مهم نیست کسی نفهمه. it's always the same. 7:54 AM - آرش فتاحی - 0 comments
فقط یک رسواگر میخواهد. fuck you all. 7:18 AM - آرش فتاحی - 0 comments
صبحها چیزی بدن کرختم را بلند میکند و به دانشگاه میبرد. تلو تلو میخورم در میانِ . و شبها میخوابم . 9:48 PM - آرش فتاحی - 0 comments
هنوز بدنم را میشناسم. هنوز وجود دارم. و این عمق فاجعه است. 9:41 PM - آرش فتاحی - 0 comments
10:44 PM - آرش فتاحی - 0 comments
something tells me that i'm left without a chance. and calling each other names you never had.flutter girl killing me , in her sunshine. she's so unaware.
big fresh. سردترین استفراغ. سردترین چراغ نفتی. سردترین شب تابستانی. سردترین سیمای زنی در دوردست. سردترین سفال سفت شده. سردترین سنگال. سردترین من. چشای همیشه باز. چشای گرد. چَمدونای بسته شده. یه عدد حقیقی. 9.93. باره. نت. دست کشیدن. دست نکشیدن. دوران تجلی. ترمیناتور 2. something tells me that i'm left without a chance. بام بام بام بام بام بام بام بام بام بام بام ضربه. ضربه. سنچ. لحظهی ضربهای که به کجات وارد میشه که اشکات از نقطهای که نمیدونی کجاته درمیاد و تو هیچ تصوری ازش نداری. مربعو بیشتر دوس داری یا داررَرو ؟ مربعو بیشتر دوس داری یا داررَرو ؟ مربعو بیشتر دوس داری یا داررَرو ؟ wrap your words. wrap my worlds. میگذره بابا میگذره لعنتی. همیشه کور میخونیم. با صدای باس. 6:57 AM - آرش فتاحی - 0 comments
حالا که اینجوریه، بهتره به گا برم. 10:50 AM - آرش فتاحی - 0 comments
1:35 AM - آرش فتاحی - 0 comments
میدونی، آی کیپ دِ وُلف فِرام دِ دُر. آدما میخندن. خوبه. آدما میخندن.. خوبه. یه روش خوب بلدم برای گه زدن به. نکتهء مهم اینه که یه کلاغ داره اون بیرون کون میده. سرمستم از اینکه. فحش دادن خیلی چیز بدیه. بچه ها فحش ندین. بچه ها سر وقت برین سر کلاستون. مامان باباتون ازتون راضی باشن. دستاتونو همیشه با صابون بشورین. خوب باشین. گُل باشین. گُلتر باشین. گّلتر میشین. میکننتون. خیلی جیغ نزنین. آدت میکنین. به موقع جیغ بزنین، چون زودتر به اُرگاسم میرسن. چون پول بهتری میدن. فک میکنین دارین میرین جلو. خوبه. همه چی خوبه. سیگار نکشین. تو صورت آدمایی که سیگار میکشن به جرات تف بنذازین. دقت کنین، به جرات. با دقت. حق با شماس. شک نکنین. اعتماد به نفس داشته باشین و وقتی طرف داره گریه میکنه، محکمتر . آره حالا محکمتر. دقت نکنین که بغل دستیتون داره میمره. آره. بازم محکمتر. حالا وقتشه. جیغ بکشین. از آدمای بیتربیت حالتون بهم بخوره. فقط شما خوبین. اصن شما بهترین. خوشحال باشین. حالا که ارضا شدین، خوشحال باشین. اگه سوراخ کم اوردین، من در خدمتتون هستم. با کلی سوراخ. جواب میدم. حالتون ازین حرفا بهم نخوره. آدت میکنین. امتحانش ضرر نداره. باور کنین من میدم. کافیه که بخواین. همیشه یکی میده، یکی میگیره. و بالعکس. اینجا نیاین. منو فراموش کنین. ترجیح میدم تو جوب بخوابم تا کنار شما باشم. ساختمون ابن سینا خوبه؟ آره. کافیه که بپری. یه پارچهء مزخرف برات میزنن. بعدش تموم میشه. دیگه استاد معادلات تو دلش بهت فحش نمیده، چون دیگه مجبور نیست در حالی که زنش تو تخت لخت منتظره و دستشو تا ته کرده تو و با قدرت تکون میده، برگهء تورو صحیح کنه و بهت 1 بده. ساک بزن عزیزم. ساک بزن. موفق باشی. موفق میشی. مینا شاهی مگف: خواستن توانستن است. خیلیم جدی میگفت. خوبه. خوشخال میشم ازینکه میبینم آدما اینقد اعتماد بنفس دارن. حالم خوبه. شک نکن. فقط شک نکنو بیشتر غرق شو. خوشحالم میکنی. میخوام برم خونه بمیرم. نه mil، میخوام واسه همیشه بمیرم. شب بخیر. خوابای خوب ببینی. خوابای خوب میبیتی. به ناله های مادرت گوش کن. و نعره های پدرت. شب بخیر. خدا بالاخره تونست. خدا بالاخره میتونه. fuck your god. 1:31 PM - آرش فتاحی - 0 comments
2:23 AM - آرش فتاحی - 0 comments
بده. خوبه. قاطی نکردم. زنده ام. من سیگار نمیکشم. موهامو شونه میکنم. مسواک میزنم. هرروز میرم حموم. مامانم هرچی میگه سرش داد نمیزنم، فقط میگم حالم بده. به کسی زنگ
نمیزنم. برام فرقی نمیکنه با کسی برم بیرون یا نه. حولهء خیسمو رو تختم پرت نمیکنم. خودمو تو آینه لخت نگا نمیکنم. باور کن من پسر خوبیم. میشینم جلوی تلویزیون، فیلم نگا میکنم. به خانومای خوشگلش فقط علاقه مند میشم. باور کن فقط همین. اسکاژیوه. دیگه قول میدم به خانومای لخت فکر نکنم..نه..فقط یکم. دست به خودم نزنم. به نقاط حساس بدنم فکر نکنم. به شکمم. قول میدم جلوی آینه که وایمیستم از قیافه ام خوشم نیاد. قول میدم دست به کرم نزنم. من قاطی نکردم. باور کن من قاطی نکردم. من گریه نمیکنم. ازین به بعد فیلماییو که میبینم باور میکنم. مسواک میزنم. شبا به سیاهی فکر نمیکنمو میخوابم. مامان من دیگه داد نمیزنم. فقط حالم خیلی خوب نیست. من حق ندارم خوب نباشم. ببخشید. عادت نمیکنم. قول میدم عادت نکنم. من دیگه از سر بطری یواشکی آب نمیخورم. سیب زمینی رو با روغن زیاد سرخ نمیکنم. سیگار نمیکشم. سعی میکنم از خانومای خوشگل سیگاری خوشم نیاد. مخصوصن وقتی کادر رو دور لبشون میبندم و به خارج شدن دود زُل میزنم. قول میدم کار بدی نکنم. تو خانوم خوشگل که میبینم حسودیم نشه و دلم نخوادشون. من مودب میشم. من موهامو شونه میکنم. من خسته میشم. من میمیرم. من خسته ام. من به مرگ نزدیک میشم. قول میدم همیشه حالم خوب باشه. امشب تنها میرم بیرون. میترسم. از الان بدنم میلرزه. من واقعا هیچ کسو ندارم. من زنده ام. بدنم میلرزه. میترسم. 9:02 PM - آرش فتاحی - 1 comments
nina_blue_4 (12:04:55 È.Ù): hale naghashi ro!
f_ash_r (12:05:14 È.Ù): na haale mosaaferato! f_ash_r (12:05:22 È.Ù): midooni , in daro daafaa hey zang mizanan , f_ash_r (12:05:28 È.Ù): shomaareye omid aladini o mikhaan , f_ash_r (12:05:34 È.Ù): manam ke riaazi1 oftaadam , f_ash_r (12:05:44 È.Ù): ba'd fardaa am ke ehtemaalan baaroon miaad , nina_blue_4 (12:05:50 È.Ù): :O f_ash_r (12:05:50 È.Ù): timmelli am ke dirooz bord , f_ash_r (12:06:04 È.Ù): mage inaa mizaaran ke aadam bekhaabe , f_ash_r (12:06:08 È.Ù): az bas ke zang mizanan. f_ash_r (12:06:16 È.Ù): kholaase inke shirniaash aslan khoob nabood , f_ash_r (12:06:23 È.Ù): midooni , fek konam chon chaayish talkh bood , f_ash_r (12:06:38 È.Ù): oosoolan chaayio bayad baa kapkesh khooroos mikhoone f_ash_r (12:06:45 È.Ù): midooni ke chi migam? nina_blue_4 (12:07:18 È.Ù): vaysa nina_blue_4 (12:07:51 È.Ù): midonam f_ash_r (12:08:06 È.Ù): khob hala ke midooni , be manam begoo f_ash_r (12:08:17 È.Ù): kaafie ke dooroogh gofte baashi ke midooni! nina_blue_4 (12:08:30 È.Ù): :)))))))) f_ash_r (12:08:32 È.Ù): oon vaght sikhe mammad aaghaaro be vasleye shalvaare haajie khaanoom midoozam , f_ash_r (12:08:40 È.Ù): mindaazam too joob ke gorbehaa bioftan dombaalesh 11:20 AM - آرش فتاحی - 1 comments
12:43 PM - آرش فتاحی - 0 comments |